تابستون ما
سلام پسر یکی یدونم بعد از چندوقت اومدم تا خاطرات گل پسرمو براش بنویسم اخه تو این مدت خیلی سرم شلوغ بود و بالاخره یه وقت خالی پیدا کردم. تو این مدت یه روزهایی خیلی سخت و یه روزهایی خیلی خوب بود روزهای خوبمون این بود که بعد از تعطیلات عید فطر 11مرداد به همراه خاله الهام اینا رفتیم دریاکنار و تا پنجشنبه اونجا بودیم و همچنان شلوغ بود ولی روزهای اخر شهرک خیلی خلوت تر شد و این سفر خیلی خیلی بهمون خوش گذشت اخه شما بزرگتر شده بودی و نسبت به سفرهای قبلی که کوچیکتر بودی خیلی بهتر بود و حسابی تو این چند روز اب بازی میکردی و وقتی میرفتیم دریا باید به زور میاوردیمت ناگفته نمونه که تمام بدنت رو چرب کرده بودمو حسابی برنزه شدی و هنوزم پوست...
نویسنده :
مامان بهناز
11:30